آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

جمعه 9 اسفند

سلام به جیگر مامان  آرمین هرچقدر بغلت کنم و فشارت بدم و بوست کنم سیر نمیشم خیلی خوشمزه ای بهت میگم میخوام بخورمت میگی نهههههههههههه هرچی بهت میدم که بخوری با لبخند و ناز و عشوه میگی مرسی  فدات بشم روز جمعه بدون بابایی با آقاجون اینا و عمه من رفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت جای بابایی واقعا خالی بود. با دختر عمه قدم میزدیو بازی میکردی به منم میگفتی بیا و بعد میگفتی عکس دستاتم مثل عکس گرفتن نشون میدی             چون بابایی نبود یه کم بی حوصله بودم ولی چون شما خیلی ذوق میکردی منم خوشحال بودم برای خوشحالی و شادی تو بعد از نهار رفتیم کنار یه چاه که ابش واقعا گرم و خوب بود کلا هوا عالیییییی...
12 اسفند 1392

از شیر گرفتن آرمین جون

سلام جیگرم شیرینم قند عسلم روز 27 بهمن ماه عصری مامان بزرگم زنگ زد و مامی جونم خونشون بود و اصرار کرد که بریم خونشون و ما هم لباس پوشیدیم و رفتیم. بعد از شام برگشتیم خونه بابایی چیزی نخورده بود تخم مرغ درست کردو شما هم که خیلی دوستداری باهاش خوردی و دیگه شیر منو نخواستی و خیلی اروم لالا کردی  من و بابایی متعجب بودیم ولی خوب دیگه سیر بودی  مدتی که فقط موقع خواب شیرمو بهت میدادم که اونم از این تاریخ قطع شد.غذا خوردنت خیلی خوب شده و شیر محلی و شیر کاکائو هم که خیلی زیاد میخوری خداروشکر شبهای دیگه کمی بهانه میگرفتی ولی مشغولت میکردم و میخوابیدی فقط شب چهارم چون قرار بود عمه ام بیاد شما هم در هنگام برگشت از خونه مامی خوابت برد دوب...
5 اسفند 1392
1