جمعه 9 اسفند
سلام به جیگر مامان آرمین هرچقدر بغلت کنم و فشارت بدم و بوست کنم سیر نمیشم خیلی خوشمزه ای بهت میگم میخوام بخورمت میگی نهههههههههههه هرچی بهت میدم که بخوری با لبخند و ناز و عشوه میگی مرسی فدات بشم روز جمعه بدون بابایی با آقاجون اینا و عمه من رفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت جای بابایی واقعا خالی بود. با دختر عمه قدم میزدیو بازی میکردی به منم میگفتی بیا و بعد میگفتی عکس دستاتم مثل عکس گرفتن نشون میدی چون بابایی نبود یه کم بی حوصله بودم ولی چون شما خیلی ذوق میکردی منم خوشحال بودم برای خوشحالی و شادی تو بعد از نهار رفتیم کنار یه چاه که ابش واقعا گرم و خوب بود کلا هوا عالیییییی...